1. برای من که هنوز همسفرت هستم . 2. فاطمه؛ الان هم دارد باران میبارد. این بارانها بیش از هرچیز من را یاد قم میاندازند. من دارم با خاطره قم دیوانه میشوم. کاش یک روز دستت را بگیرم، ببرمت قم، خانه حاجبابا را نشانت بدهم، که کودکی من را از نزدیک ببینی. آن خانه کوچکِ نامرتب را، توی هوای بیابانی قم. توی شورهزار. که از دوازده به بعد باید روی نوک پا توی حی, ...ادامه مطلب
راحیل؛ به نشان آنکه هربار صدایت میکنم، و اصلاً هربار هرکس صدایت میکند، به یاد بیاوری مسافری. سالهاست در ذهنم به این نام خوانده میشوی.. این را نوشتم به تاریخ بیست و پنجمین روز از ششمین ماه این سال مکروه؛ در شبی که ابر اندوهاندودی روی سینهام سنگینی میکند، پنجره باز است و ستارهها پیدا نیستند، نسیم آرام بیوزشی هوای اتاقم را پر کرده و به دانههای سرخ انار میاندیشم؛ نمیدانم «راحیل» در ذهنم، ,بیچاره,ندانست,یارش,سفری ...ادامه مطلب