ترکیبی از بیکلمگی، شکستهای پیدرپی، شرایط جسمی نامناسب که هرازچندگاهی با خُردهبیماریِ بیاهمیتی اوج میگیرد، و چرخه شومی از اتفاقاتی که علت و معلول هماند؛ زندگیام در حال فروپاشیست و تاریکی بیانتها مینمایاند و؛ عجب. اینبار ققنوسی هم در کار نیست., ...ادامه مطلب
1. برای من که هنوز همسفرت هستم . 2. فاطمه؛ الان هم دارد باران میبارد. این بارانها بیش از هرچیز من را یاد قم میاندازند. من دارم با خاطره قم دیوانه میشوم. کاش یک روز دستت را بگیرم، ببرمت قم، خانه حاجبابا را نشانت بدهم، که کودکی من را از نزدیک ببینی. آن خانه کوچکِ نامرتب را، توی هوای بیابانی قم. توی شورهزار. که از دوازده به بعد باید روی نوک پا توی حی, ...ادامه مطلب
شنیدن 1. دیشب بخشی از مناجات خمس عشر را میخواندم؛ بخش دوم، مناجات شکوهکنندگان؛ استاد صفایی میگفت لزوم شکایت دستیابی به سه مرحله است، اول اینکه تو پذیرفتهای نسبت به واقعیاتی در موضع ضعفی، دوم اینکه به کسی شکایت میکنی که به عدالت و قوت عملش اطمینان داری، و سوم اینکه معتقدی ظلمی به تو وارد شده. میبینی، وقتی کلمات را کاملا برای خودت تعریف میکنی معانی, ...ادامه مطلب
یکی از بچههای دوره که نمیدانم کیست -احتمالا خطش را عوض کرده- sms داده که میخواهم بروم دیدار رهبری و مدالم را تقدیم(؟) کنم یا نه، و گفته که اگر میخواهم، باید تا فلان روز مدالم را ببرم پیش فلان آقا در دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران. خب؛ راستش من اصلا نمیدانم مدالم کجاست. یعنی اصلا نرفتم مدالم را بگیرم. احتمالا انداخته باشندش دور. ننداخته باشند هم من هیچ, ...ادامه مطلب
به من میگفت شلوغ و هیجانزده و برانگیخته و روشنی. یک نوع شلوغی مخصوص خودت، بهدور از لودگی، یک نوع فوران بعد مدتها سکوت. زمانی که بسبسیار در خودت اندیشیدهای، خودت را از فضا-زمان بیرون کشیدهای، چیزی از «خودت» نگفتهای، و در سکونِ بیسکونی، آنگونه رفتار کردهای که نه کسی گمان به شادیات ببرد، نه به غمت. بعد ناگهان کشف جدیدی در اعماق انسانبودگیت اتفاق می, ...ادامه مطلب
شنیدن متن اولیه را نوشتم، بچهها بدشان نیامد. احتیاج به اصلاحات دارد، اما هماهنگ نمیشویم سهتایی با هم. نمیخواستم تا جمعه که روز آزمون است، بیرون بروم، اما بچههای مستند خواستند برای گفتگوی بعدی پنجشنبه برویم بیرون؛ روی گفتگوی قبلی نویز افتاده و انگار نمیتوانند نویز را بردارند. من خوشحال شدم، آن روز ذهنم بسیار پراکنده بود، حاشیه زیاد گفتم و چیزهای مهمی ر, ...ادامه مطلب
یکی از بچههای توییتر، به دوست مشترکی که میدانست مرتب میبینمش گفته بود یک قرار سهتایی بگذارد که ببیندم. دوست مشترک پرسیده بود چرا، و او گفته بود یاغیه. نمیتونم کنترلش کنم. صبا کامنت داده بود وقتی برای فحش دادنت هم تحلیل داری خیالم جمعه که حالت خوبه، اما وقتی توصیفی مینویسی، شور میزنه دلم. گفتم ولی این بار شور بزنه دلت. میدانی، یک ایرادِ ما که کمحرفیم, ...ادامه مطلب
امروز بیستوهشتمین روز از آخرین ماه از سالِ درد است؛ فردا، نودوشش تمام میشود، سالی که پیش از این، هیچ سالِ دیگری نظیرش من را رنج نداده بود. ما بلاگرها، مخصوصا وقتی تمام پیجهای دیگرمان را دیاکتیو میکنیم، مرض رفرش بلاگ دوستانمان را میگیریم. راستش را بگویم، مدتهاست وبلاگ نمیخوانم. وبلاگ خواندن یعنی یکسری وبلاگ مشخص را که لاأقل هفتهای یک پستِ ایدهدار ج, ...ادامه مطلب
این روزها آنقدر غمگین و مهآلودم که دیگر عزمی برای تصحیح اوضاع ندارم، که به جایی برسد یا نرسد., ...ادامه مطلب
1. از سرِ تنهایی واردِ رابطههای اشتباه میشوید. از سرِ هیجانات هورمونی میتوانید هرگونه تُهیمغزی طرف مقابل را توجیه کنید و باز هم دوستش داشته باشید. عاقلانه رفتار کردن زیر فشار جنسی و تنهایی و هجوم حرفهای مسکوت در شببیداریهای بیثمر کار سختیست، اما بعد که مقصود حاصل شد و شما ماندید و یک رابطه «نامفید»، «وقتگیر»، «دلناخواه»، یا مجبورید به اسم انصاف و تعهّد عمرتان را پایِ کسی تلف کنید، یا قولهای دوران جوگیری را زیر پا بگذارید و رابطه را ترک کنید و البته تبعاتش را هم بپذیرید. افسوس که در انسان آپشنی شبیه اینکه بتواند به پیشبینیهای قوه تعقّل گوش فرادهد وجود ندارد، مگر اینکه از پیش خودش را برای جانبداری از تعقّل، هنگامِ فوران هورمونها آماده کرده باشد. 2. آقایان اصلاً قبول ندارند اوضاعِ فرهنگی اجتماعی جامعه خوب نیست؛ وگرنه چارهاندیشی برای مشکلاتِ جهانسومی، با مردمی که به راحتی اقناع میشوند، چندان کار مشکلی نیست. هروقت از دور، از بالای یک قلّه، به جامعه نگاه میکنم، و میبینم هیچ عظمی برای تصحیح و بهبود اوضاع وجود ندارد، طنین صدای علی نادری در یکی از جلسات دال در گوشم میپیچد؛ «ببینید آقایون، من امروز اومدم اینجا، از همین جمهوری اسلامی، از جمهوری اسلامی فعلی دفاع کنم». 3. زرگل چندوقت پیش که هم را دیدیم میگفت دارم متمایل میشوم سمت اصلاحاتیها. بگذریم از این که , ...ادامه مطلب
نمیدانم مردم چرا انقدر همهچیز را راحت میگیرند؛ نمیدانم چطور میتوانند؛ شاید دلیلش کثرت و تکرر اینگونه احوالات است، شاید دلیلش این است که اصلاً عده کمی در تمام دنیا، هرگز مفهوم دل بستن را فهمیدهاند، شاید دلیلش این است که آدمها باور کردهاند همه رفتنی هستند و آنگونه که شایسته دل بستن است، دل نمیبندند. میدانی، الان که ماهها گذشته، من میتوانم به همهچیز آنطور که واقعاً بود نگاه کنم؛ نه پشت پردهای از اشک، نه از پسِ یک ذوقِ کور، نه آنگونه که میخواستم باشد. قبول میکنم؛ تو یک کانسپت بودی برای منی که نمیتوانستم بی درام زندگی بگذرانم. دوست داشتم آن گوشههای ذهنم همیشه چیزی برای فرو رفتن در ابر خیال داشته باشم، وقتی که درس دلخواهم نبود گوشیام را چک کنم و انتظارِ پیامی را بکشم از تویی که آدمِ ذاتاً مسکوتی بودی؛ یا پنهانی بروم اینستگرمت را چک کنم، ببینم حرفی از «گل سرخ» و «ماه» زدهای یا نه. من قصه میخواستم که وقتِ برگشتن از مدرسه و شبهای خسته امتحان و پیادهرویهای طولانی به آن بیندیشم و به ریزهکاریهای دراماتیکش پر و بال بدهم و اصلاً نمیدانم فهمیدهای یا نه، من درباره تو کمی تصنع قاطی رفتارم میکردم؛ فقط و فقط تا امروز درباره تو، چون میخواستم داستانمان مایههای قصهگویی بیشتری داشته باشد. جزئیات بیشتری داشته باشد.. البته بعضیهاش واقعاً بود. بعضیهاش واقعاً ناخوداگاه رخ , ...ادامه مطلب
چرا اعتراف به اینکه من یک اسهول ابلهِ روشنفکرنمای مدعی اداباز هستم چیزی را بهتر نمیکند و باعث نمیشود به حال خودم رهایم کنند؟ , ...ادامه مطلب
بعضیوقتها که بیکار میشوم، مینشینم فکر میکنم اگر این تراکمِ جوش روی سرشانههام خوب نشود، چطور لباس عروس بپوشم؟ به یک جواب رسیدهم؛ اگر خوب نشد لباس با حجاب میپوشم، و به چندتا از رفقا میسپارم بروند هرجا که چندتا خانم به سمینارهای احمقانهشان نشس, ...ادامه مطلب
وقتی شکنجهگر تویی شکنجه اشتباه نیست.. + عاقامون داریوش! مخصوص شبهای جاده، که البته ما کنج خلوت شبانه اتاق تاریک گوش میدیم.. + روزهای سرنوشتسازیه که میگذره و من مدام به اون ددلاین آرمانی نزدیک میشم و باز کاری نکردم!,کردمت ...ادامه مطلب
راحیل؛ به نشان آنکه هربار صدایت میکنم، و اصلاً هربار هرکس صدایت میکند، به یاد بیاوری مسافری. سالهاست در ذهنم به این نام خوانده میشوی.. این را نوشتم به تاریخ بیست و پنجمین روز از ششمین ماه این سال مکروه؛ در شبی که ابر اندوهاندودی روی سینهام سنگینی میکند، پنجره باز است و ستارهها پیدا نیستند، نسیم آرام بیوزشی هوای اتاقم را پر کرده و به دانههای سرخ انار میاندیشم؛ نمیدانم «راحیل» در ذهنم، ,بیچاره,ندانست,یارش,سفری ...ادامه مطلب