من نمیتوانم جانم را، عمرم را، یا زندگیام را به تو ببخشم؛ اصولا بخشیدن هنگامی معنا مییابد که چیزی را که متعلق به خودت است، بهمنت، به دیگری بدهی. حالآنکه جان من در تنم آمده تا جان در بوسهها بگذارم و به یاری راهت به صورتت بنشانم و در هر بوسه جانیست؛ این جانِ توست، خدادرمنودیعهنهاده؛ پس اینجا، بخشیدن موضوعیت ندارد. مال توست. قدم پیش بگذار و بگیرش., ...ادامه مطلب
این روزها مدام تو را تصور میکنم که جسمِ نحیف روزبهروز تحلیلروندهام را در آغوش میگیری و میگویی که با هم درستش میکنیم. میدانی عزیزم، آدمی را از خویشتن توان گریز نیست، اما اگر تو باشی، لاأقل میشود بهجای من، ما بود و اینگونه از خویش گریخت.. عزیزم؛ از تمام گفتنها پشیمانم. ای کاش میتوانستم به جای تمام کلماتی که برای آدمها ردیف کردهام سکوت بنشانم، یا , ...ادامه مطلب
گاهی باید ساده گفت «به من چه» و از کنارِ همهچیز گذشت، تو اما نمیدانی با قلب من چه کردهای که من نمیتوانم دل به زندگی شخصی ببندم. حتی خصوصیترین ابعادِ زندگیام شخصی نیست، آرزوی شخصی ندارم. و تو نمیدانی حال کسی که نه خاطر خودش را آنقدر میخواهد تا قدمی برایش بردارد، نه رمقی و امیدی به آینده متصور دارد که حرکتی بکند، چقدر رقتانگیزست. میخواهم زندگی شخصی داشته باشم. تو را نداشتن سادهتر است. حالا که فقط نشستهای نگاه میکنی، من هم کج نیستم، قهر میکنم. وقتی به عتاب رو برمیگرداندی، باید میدانستی خویِ این بچه سرکش را، که نودونهبار برگردد، بار صدم برای همیشه میرود. برای همیشه. خداحافظ. , ...ادامه مطلب
خدایا! خوشحالی از خلق موجودی که فاصله صفر تا سگش، مرگ تا تولدِ یکدوچند هورمون است؟ ,بینهایت,بینهایت ...ادامه مطلب
من یک دختربچه هجده-نوزده سالهام که به دلایل چهل-پنجاه سالهای، اینگونه در عمق غم فرو رفتهام. تازه اول راهم است، اما انگار هزارها سال از زندگیام گذشته. آنقدر که هر لحظه بعد دارد و هر بعد خودش یک هزارتوی رو به ناکجاست، و جرقههای ذهن من حتی آن دورترین ناکجا را هم روشن میکند. آنقدر که من با همه مر, ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب
فکر کنم با وجود اینها، من دانهریزِ خیل تو که هیچ، هیچِ خیل توئم. هزینه من کو؟ هزینهام را بدهید که بپردازم. رنجهایم کو؟ رنجهایم کو؟ چه کسی بود - بین آن تبِ چهل درجه آن شب - صدا کرد «فاطمه»؟ رنجهای من را پس بدهید.. این راه را تنها رنجکشیدگان به مقصد میرسانند.., ...ادامه مطلب
تو میدانی؛ انسان است و معصیت. انسان است و غربتِ گناه. نمیخواهم بعدِ هربار که از حد و قدر تجاوز میکنم، عهدمان را شکسته بپندارم؛ که من بی این عهد ناامیدم و ناامید یعنی هیچ. یعنی عدم. که من بی این عهد ناامیدم و ناامیدی یعنی انتشار ترس در عدم... , ...ادامه مطلب
کاش بودی، صحبتِ سکوت انبوهِ لحظههایم میشدی. صدا میشدی. کاش بودی نشانت میدادم توی هرلحظه چند سال تنهایم. کاش بودی., ...ادامه مطلب
1. «کجا می رین»؟ «سر پل آهنگ». 2. «ماهان! ماهان»! ... «ماهان»! ... «ماهان جلوییا صدات می کنن». «چیه»؟ «تو چیزی می فهمی»؟ «آره»! «ما نمی فهمیم»... «چون صداش آرومه». 3. «تو مثه بارون بهاری... من مثه برگریزون پاییز... ریزش ما توی ما دو تا مشترکه»... «ریزشه که توی ما دو تا مشترکه»... 4. بریز. لیوان اول را. لیوان دوم را. لیوان سوم را. چهارمی را. پنجمی را. از همان اول هم شراب مست نمی کرد که... جمال ساقی را عشق است... چایی که تو بریزی را عشق است... چای مجلس تو را عشق است... 5. باران بریز. باران بریز توی کاسه ام. آب دریا را خم کن که سرریز شود توی دست هایم. یک دریا را جا می کنم توی دست,تا کجا؟,حاجی کجا؟,کو کجا؟,چی؟از کجا؟,کی کجا؟ ...ادامه مطلب
تو را نباید خواند به آنچه از تو نمی دانم، پس تو را نباید خواند؟ صفات بارکشانِ حقیر توئند، که کلید هایِ نام تو را تحمل نتوانند کرد؛ پس نباید تو را خواند؟ من از تو هیچ نمی دانم. من از تو جز همان جرعه ای که از خودت نوشاندی به من، آن هنگام که رگهام میان وجود و عدم بالا و پایین می جهیدند و می زدند و می خوردند و تکاپو می کردند که هیچی را به هیچِ دیگری برسانند، جز آن جرعهای که همان لحظه آخر در پیاله کوچکم ریختی، - عرش را کج کردی میان دستانت و تویِ پیاله ام ریختی - از تو هیچ نمی دانم. پس تو را نباید خواند؟ نباید گفت؟ خدایِ ناشنیدنی و ندیدنی به! می شود با عقلِ م, ...ادامه مطلب
باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان مرهم درد علی ای درد بی مرهم بمان... زندگیِ روبه راهی داشتم؛ چشمم زدند کوری چشم همه با شانه های خم بمان.. دست های تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان... تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان... این نفس های شکسته قیمت جان من است زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان... کم ببوس دست مرا دارم خجالت میکشم من حلالت میکنم اما تو هم یک کم بمان... آب ها از آسیاب افتاد خوبت میکنم یار هجده ساله، هجده سال دیگر هم بمان... با همین دستی که داری، باز دستم را بگیر... پیش این مظلوم ای مظلومۀ , ...ادامه مطلب
آنقدر بالا و پایین بوده تویِ همین زندگیِ کوتاهم که بلد شدهام چطور هم خوشحال باشم، هم دلگرفته. حق هیچ احساسی را نباید خورد به هر حال... حرفها حناق شدهاند گیر کردهاند در گلوم، مدام دست میازند به رگ و ریشهام، میفشارندشان، خفه میشوم... من که دستم به هیچ جا نمیرسد و گرچه برایِ این حرف شایسته اینم که آتش مذاب در حلقم بریزند؛ اما نمیرسد. یکی مثل من بخواهد درست کند خراب میکند. حالا اینکه از بالا فرمودهاند از ادبیات «تندرو» برایِ این جوانها استفاده نکنید، مجوز من نیست که هر غلطی بخواهم بکنم و اسم جوانِ انقلابی رویِ خودم بگذارم. «تندروی در ح,دست ما کوتاه وخرما بر نخیل,دست ما كوتاه و خرما بر نخيل,شعر دست ما کوتاه وخرما بر نخیل,معنی دست ما کوتاه و خرما بر نخیل,شعر دست ما کوتاه خرما بر نخیل ...ادامه مطلب
همه مکتوب میدادند و من دادم دل خود را... #خالص_اصفهانی,به کویش قاصدی می رفت و بی دردان ز نادانی همه مکتوب می دادند و من دادم دل خود را ...ادامه مطلب