همیشه که نباید قربان صدقه کسی رفت برای اینکه نشان داد دوستش داریم!

ساخت وبلاگ

دورم آدم مدعی زیاد دیده ام. نمونه اش خودم. همیشه وقتی خواسته ام کاری بکنم به زمین و زمان ایراد گرفته ام. آخرش کارم را کرده ام، اما حرف هایم را هم زده ام. فحش هایم را هم توی دلم داده ام. ادای بعضی ها را هم پیش خودم در آورده ام.

هیچی هم نیستم تازه، که اینهمه ادا و اصول دارم.

شاگرد زرنگ آبکی مثلا. تنها تفاوتم با بقیه این بوده که تک بعدی نبودم. تازه آن هم به لطف مادر و پدر با سواد.

ادعایم هم می شود.

اگر بخواهم کاری کنم، اول از همه می روم سراغ مدیر و لیست اختیارات و اقلام مورد نیاز را می کوبم روی میزش. حرف مفت هم زیاد می زنم. هیچی هم نیستم تازه. هیچی.

آمریکا هم نرفته ام.

توی عمرم چار تا تئاتر دیده ام که آن ها هم لوس بازی بوده. چار تا آدم دیده ام که آن ها هم مثل خودم هیچکس نبوده اند. چار جا رفته ام که آن ها هم هیچ جا نبوده اند.

درس هم نخوانده ام. تا به حال نخوانده ام یعنی. ریاضی و فیزیکم بد نیست، اما حالشان را ندارم.

اینکه نابغه نابغه می کنند، اینها همه اش حرف مفت است.

آدم پیش خودش می داند کیست. من هم می دانم هیچی هستم.

با این حال، کافی ست بخواهم یک کار کوچک بکنم و مشکلی پیش بیاید، از سمت کسی.

آسمان را می دوزم به زمین!

تازه هیچی هم نیستم!

می دانید؟ من فقط بلدم با «همه چیز»، «یک چیزی» درست کنم! تا آن «همه چیز» نباشد، کاری بلد نیستم. می نشینم به کسانی که باید آن «همه چیز» را فراهم می کرده اند و حالا نتوانسته اند یا نخواسته اند، فحش می دهم.

تازه آمریکا هم نرفته ام و اینهمه طلبکارم! از این شرکت و آن پژوهشگاه التماسم نکرده اند که بروم همکاری کنم و اینهمه توقع دارم. دکتر هم نیستم. سواد هم ندارم. پای درس تفسیر کسی هم ننشسته ام. تهذیب نفس هم نکرده ام! نابغه هم نبوده ام. کتاب هم... می رود جزءِ همان چارتایی ها. چار تا کتاب خوانده ام که آن ها هم هیچ چیز نبوده اند. من در تمام زندگی ام هیچ چیز نبوده ام و فقط توانسته ام با «همه چیز»، «یک چیزی» بسازم! و اگر آن هایی که باید «همه چیز» را فراهم می کرده اند، به هر دلیلی، این کار را نکرده باشند، فقط بلدم بنشینم توی دلم بهشان فحش بدهم.

من هیچی نیستم، آن وقت ادعا هم دارم!

من هیچ کاری بلد نیستم، آن وقت صدای «وطنم وطنم» ـم، گوش دنیا را کر کرده.

من هیچ کاری نکرده ام، آن وقت طلبکار هم هستم.

توی خاک نبوده ام تا به حال. زیر باران گلوله نبوده ام. دستم خراش هم برنداشته برای این آب و خاک. عمرا از عیش خودم نزده ام برای خاطر خدا!! از آمریکا هم برنگشته ام به یک جای جنگ زده برای خاطر خدا. امکانات عالی و حالِ متعالی ام را ول نکرده ام برای خدمت به خلق خدا. دکترای فیزیک پلاسما هم نداشته ام. پای درس تفسیر هم ننشسته ام. همه چیز بلد هم نیستم. با امام موسی صدر هم رفیق نبوده ام. کسی هم التماسم نکرده که بمانم. از هیچ کشوری اکسپت و این حرف ها ندارم. از اوج راحتی نیامده ام توی عمق سختی، برای رضای خدا. ته ته ش چار تا فحش شنیده ام به خاطر عقایدی که ازشان دم می زنم، که آن هم می رود جزءِ همان چار تا ها، که هیچ چیز نبوده اند. من خیلی کوچکم. خیلی حقیرم. ببین! من هیچ کاری برای ارزش هایی که مدام برای زیر سوال رفتنشان ناله می کنم نکرده ام. می دانی؟ هیچ کاری!

من هیچ بوده ام. در تمام زندگی ام فقط هیچ بوده ام. فقط بلد بودم بنشینم یک جا و غصه هایی را بخورم که ته دلم را هم نمی گرفتند. همین است که عمری ست گرسنه ام هنوز. من هیچ کاری نکرده ام. من بلد نبوده ام کاری بکنم. من فقط می توانستم با «همه چیز»، «یک چیزی» بسازم. و اگر آن «همه چیز» فراهم نمی شد، می نشستم فحش می دادم.

من در تمام عمرم فقط طلبکار بوده ام.

با مدرک دکتری، از خودی و ناخودی حرف نشنیده ام که طلبکار باشم. با نبوغ وصف ناپذیرم با مردمی که خواندن و نوشتن هم بلد نبوده اند با عشق و مهربانی حرف نزده ام که طلبکار باشم. نیایش هایم شبیه عارف ها نبوده که طلبکار باشم. تهِ امکانات را به مقصد تل خاک و خل ترک نکرده ام که طلبکار باشم. برای اینجا نجنگیده ام که طلبکار باشم. زندگی ام را ول نکرده ام که طلبکار باشم. سختی نکشیده ام که طلبکار باشم. من برای اینجا جان نداده ام که طلبکار باشم!

اما طلبکارم!

تازه... آمریکا هم نرفته ام.

 

+ به بهانه سالروز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران.

+ ما کجا... شما کجا...

+ «خدا بود و دیگر هیچ نبود» را بخوانید لطفا.

+ کیه که حقوق خوب و جای خوب و احترام و التماس و آمریکا رو ول کنه بیاد کلاشینکوف بگیره دستش تیر بزنه؟ ها؟! برو حالتو بکن بابا...

+ «چ»، اصلا شبیه چمران نبود.

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : همیشه که نباید حرف زد,همیشه که نباید, نویسنده : ebihich8 بازدید : 186 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 14:08