پیشنهاد برای خوانش و کتاب و چندی حرف و دیگران

ساخت وبلاگ

دوست دارم به خیلی‌ها بگم کاش مجموعه دوازده جلد کتاب‌های «فمینیسم در ترازوی نقد» رو می‌خوندن. به شدت ساده‌ست و مناسب برای گروه سنیِ از یازده-دوازده سال، تاااااا چهل-پنجاه سال! 


«مثلا وقتی دخترخاله‌ام سه ساله بود یک بار به من گفت: رشیده، خیلی دوستت دارم، خیلی دوستت دارم، اجازه می‌دهی یک شیرینی بخورم؟ و من گفتم: نه اجازه نمی‌دهم چون الان ساعت هشت صبح است! او گفت: خیلی خب، پس دیگر دوستت ندارم! مامان بابایم را می‌خواهم، می‌خواهم بروم خانه! با خود گفتم: عجب! او فقط سه سال دارد. امروزه غالبا منظور مردم از عشق، همین نوع عشق است».


فمینیسم در ترازوی نقد، جلد ششم، دختران به عفاف روی می‌آورند، اثر وندی شلیت و نانسی لی دموس و ترجمه پریسا پورعلمداری



دارم فکر می‌کنم چی باعث می‌شه یه دختربچه توی این سن، بلد باشه از ابراز محبتش استفاده ابزاری کنه. دارم فکر می‌کنم چطوری و از کجا یه دختربچه یاد گرفته این جمله «دوستت دارم» می‌تونه قیمت پرداختی باشه. به این فکر می‌کنم دخترای ما چرا، از کجا، یاد گرفتن سیاست رو با محبت خالص مخلوط کنن، و اگه این داستان به جاهای خوبی ختم بشه، حداقلِ تأثیرِ فاجعه‌بارش «دوستت دارم» گفتن به «شوهر» برای به دست آوردن چیزیه! خدا رحم کنه که اون شخص شوهر باشه...

دارم فکر می‌کنم کی، کدوم آموزش، کِی، از کجا، خواست به ما دخترا تلقین کنه مردا فلان و بهمانن. کی خواست به ما بگه مردا محبت سرشون نمیشه. کی خواست به ما بگه باید توی تماااااااام زندگیتون فقط به خودتون تکیه کنید. دارم به یاد میارم دقیقا از چه سنی پدر و مادرم به داشتن استقلال مالی قطعی تشویقم می‌کردن. از کجا من هیچ تصوری از ابعاد زنانه خودم نداشتم. از کجا ما هیچکدوممون این آگاهی رو نداشتیم. از کجا من زمخت‌ رفتار کردم، زمخت ایستادم، و کارایی کردم که براش ساخته نشده بودم. از کجا و چطوری شد که استقلال برای ما معنای خودشو از دست داد و شد این استقلال ویران‌کننده امروز؟ چطور شد که یه هم‌ارزی ازپیش‌ساخته جایگزین خیلی خیلی خیلی کلمات توی ذهن ما شد؟ آره، فمینیست حربه جهان اواخر قرن هجده بود که برای فرزند آدم رو شد، اما کجا بود که ما خودمونو باختیم؟ مادرِ پراحساسِ مدیرِ مدبری که همیشه یه معجزه توی آستینش داشت، کجا بود که «زنِ عقب‌مونده پرده‌پوشِ کم‌سواد» نام‌گذاری شد؟ چطوری تمامِ قوی بودن‌ها و استقلال‌ها و آزادی(!)ها و لبخندهای آزادانه هم‌ارز شد با فمینیست، و توسری‌خوردن و همیشه گریان بودن و همه عمر پای یه شوهر اتفاقا بداخلاق مو سفید کردن، شدیم «ما»؟ چی به سرمون آوردن؟ چی به سر خودمون آوردیم؟ فمینیسم وااااقعا چیه؟ ما واقعا کی هستیم؟

ما

با خودمون

با بچه‌هامون

چیکار کردیم؟



+ و آنجا بود که «مادر» از یک نسل‌سازِ یارسازِ مردسازِ خودساز، تبدیل شد به... و اینجا که مادر را به بیراهه کشیدند، باید فاتحه مردان و زنانِ تمدن‌ساز را خواند...


+ کتاب که خیلی‌ست! این هم شاید زیادی ساده باشد، اما اگر عمیق نگاه کنیم می‌شود از حرف‌هایش چیزهای زیادی فهمید. نخواستم خیلی پیچیده‌اش کنم. شاید اسمش باید می‌بود: درد دل از آنچه باید می‌بودیم و نیستیم.


+ میدونم خیلی درهم و پراکنده و «با زبونِ بی زبونیه»، ولی از کسی که چار زنگ درس تخصصی داشته، انتظار کلماتِ به هم بند شده‌ی شسته رفته نداشته باشید :)


دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 23:20