نه که نَقل چشم و ابروت باشد یا قد و قامتت، یا آن شمایل اصل لبنانی؛ ما از آنهاش نیستیم حاجی! نقل اصل و رگ و ریشهات هم نیست؛ چون همه ما از یک نَفَس برآمدهایم. حتی این صحبتهای قرتیبازی نیست که از بی ام وه(!) و امتیاز آقازادگی گذشتی و رد شدی و رفتی! چون اولا بی ام وه(!) تهش یکیدو مدل به قاطر شرف دارد، دوما شما از آن آقازادهها نبودی، از آن یکی ورژن آقازادهها بودی؛ بگذریم از اینکه آقازاده و استاددانشگاهزاده و معلمزاده و نویسندهزاده و شاعرزاده و کاسبزاده، سر و ته پدر همهمان رسول الله است و دیگر هیچ.
حرف اینها نیست. خودت هم، یقین، میدانی که چفت و بست دل ما، با این حرفها هفت پشت غریبه است.
امروز آن روزیست که جام باده را به رگ زدهای، و رفتهای. خیال کردی نمیبینیمت. داری میروی.. آهاااا.. این هم پیچ آخر که چشم بیبصرمان تو را دیگر ندید و دیوار دید. مستِ مستی! از آن چهره برافروختهها که معلوم نیست قرار است بروی آتش به دل کدام ملک بختبرگشتهای بندازی.
تصدق جوانیت بروم که تز روشنفکری نداشت! بالا بروی، پایین بیایی، خانهات بالاشهر بیروت باشد یا قیطریه و تجریش، من و تویِ بی «او»، مستضعفیم. تا وقتی بیاید و بشویم وارث.
نقل مستیت هم نیست حتی. نقل قد و عارض و قامتت هم نیست.
صحبت از عاشقیت بود، انگاری هزارتا بوته گلسرخ چلانده باشند توی هوا، بوی سرخیش میآمد. نقل عاشقیت بود. نقل عاشق ماندنت توی این هوای پس. نقل چشمهات که هزاری معنی نافهمیدنی تویشان ریخته بود. نقل چشمهات که برعکس همه ما که آرامگرفتهایم، انگاری زیر لب ذکر گرفته بود نبودن «او» را. نقل عاشقیت بود، ناگهانی به خودمان آمدیم، دیدیم باران دنیا را گرفته..
+ یا ایتها النفس المطمئنة! إرجعی إلی ربّک! راضیة مرضیه.. فادخلی فی عبادی.. وادخلی جنتی..
+ ای جان آرامیافته!...
+ برای تو چه پایانی، چه تقدیری مقدر بود.. دم آخرت سرت رو دامن سالار بی سر بود..
یکی می افته
صد تا مرد
برمیخیرن از خونش...
#دومین_سالگرد
برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 139