و تو چه میدانی این در خون خویش غلتیدن تا کجای شعف را به طرفة العینی طی میکند؟
و تو چه میدانی، در این سودای روشنفکری، که حزن آن مادر زیبابین که تکرار میکند «ما رأیت الّا جمیلا»، تا کجای آسمان چندم را چگونه میرود؟
و تو چه میدانی از قدرت «آه»؟ و تو کجا میتوانی باور کنی هر کدامِ این «آه»ها چند نفر را به مرگ، و چند تمدن را به نابودی، به زیر خواهد کشید؟ تو، همین تویی که در مناسبات بشر دستبستهای! تو چه میدانی خدا کیست و معنای حقیقی عدل چیست و آیا تو میتوانی باور کنی این کودکِ اکنون در گهواره خوابیده، روزی دست دراز کند و آن موشک قاتل را از آسمانِ نداشتهاش به زیر بکشد؟
و تو چه میدانی ما کیستیم و از کجای گمنامی این زمان سربرخواهیم آورد!
تو برو کافهات را بنشین؛ ما را به شما چه کار؟ دکارت باز اگر زنده میشد، از کجا میخواست ما را توجیه کند؟ ... تو برو کافهات را بنشین...
+ هرکس میخواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند. و حسین سخا، چه خوش تفألی زد به این ازدلبرآمدهی سیدمرتضا.. : هرکس میخواهد ما را بشناسد، داستان «ما» را بخواند؛ چراکه ما، خود کربلاییم..
برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 155