جایی هستم که جز خودت، زورِ هیچکس به نجات دادنم نمیرسد؛ که اگر برسد هم، نجاتم مسئلهای برای کسی نیست.
اعتراف میکنم؛ به ضعف خودم، به هیچی خودم برای دههزارهزارهزارمین بار، به تو؛ به تو اعتراف میکنم. که گریزی از تو جز خودت نیست. کمکم کن. من را از وسط معرکه بیرون بکش، ببر سختترین جای داستان خودت. این رقص و این میدان برای تو نیست. اینجا بوی تو را نمیدهد، اینها بوی تو را نمیدهند. من خستهام. اینجا همه خودشان خستهاند...
نجاتم بده.
+ تو خوبِ «مطلقی» و این همه اعترافهاست..
برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 145