واگویه‌های شبانه ماه‌های پیش _ 18:22

ساخت وبلاگ

ساعت سه شد. حالا گیرم که نوا و زیر و بم گرفتیم که «ما را همه شب نمی‌برد خواب»، بعد چی؟ فردا که باید قبلِ آفتاب، آب یخ به صورتمان بزنیم و لرزان لرزان سجده و رکوع برویم چی؟ تست‌های شیمی را، دلشوره امتحان را، آزمون قلمچی و کنکور را چه کنیم؟ صبح‌های جمعه‌های نامروت تنهایی را، که بین خواب این و آن با صورت ورم کرده باید دو ایستگاه برویم و بدوییم و سر آخر وقت معارفمان برود چه کنیم؟
بخواهی‌نخواهی شش ماه دیگر باید بنشینی روی صندلی حوزه کنکور، هی دست‌هایت به شیوه همیشه خیس خیس باشند، هی نفست بالا نیاید، هی دودوتا چارتا را ندانی که پنج‌تا نمی‌شود.
زمان نمی‌فهمد که من دلتنگ توئم. حالا تو بگو من خود این شش ماه را بیدار بمانم. ببین! ده دقیقه گذشت. آن مال قدیم‌ها بود که شب‌های بیدار صبح نمی‌شدند. مال قدیم‌هایی که آسمان ستاره داشت. از زیر در سوز زمستان می‌آمد و بغل لحاف هم خنک بود. حالا من هرچندشب بیدار بمانم، نه تویی هستی، نه صبح خواب می‌ماند، نه من آرام می‌گیرم. این شب جمعه‌ها فرق می‌کنند. تمام جمعه‌های ازین پس، قرار است خفتت کنند وقت گرم شدن آرام چشم‌هات به رؤیایی کوتاه، که تست‌های شیمی‌ات دیر شد! که قلمچی شروع شد و ربع ساعت دیر رسیده‌ات، یعنی معارفِ صفر.

دلتنگِ توئم. این را چندنفری که این دوسه روزه چشم‌هایم را دیده‌اند می‌دانند. نه که من حرفی زده باشم؛ من اتفاقا مدام گلایه کرده‌ام از آرامش نداشته وجودت. اما آن‌ها که چشم‌هام را دیده‌اند فهمیده‌اند. ازبس که غوغایی و دیوانه‌اند. ازبس که نمی‌دانند این رازهای مگو گفتن ندارد. ازبس که نمی‌ترسند..




+ آدمی تنهاست...آدمی حیوانِ ناطق نیست! حیوانِ تنهاست، و اصلا فلسفه خلق عقل هم، فهم عمق این تنهایی‌ست. 

+ کاش می‌شد از تنهایی بنویسم. کاش می‌شد قبلِ اینکه آدم‌های زرد، با آن شعرهای مزخرف و موسیقی‌های زیر خط فقر و داستان‌های بی‌حقیقت عشقی، مفهوم تنهایی را آلوده کنند، از تنهایی بنویسم..

+ داستان همینقدر غریبانه است؛ تحمل کردنِ آن‌ها که دوستشان نداری، حتی آن‌ها که دوستشان داری، حتی خودت! بیش از همه رنجِ تحملِ خودت. تا وقتِ آن سفرِ آخر..

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 11:03