بغضم چنگ زد که گریه شود، بدو بدو دهانم را بردم زیر شیر آب، قلپ قلپ آب و یک چیز سنگینِ تلخِ بزرگِ را از حلقومم فرو دادم. گریهم نگرفت. حالا انگار آن چیزِ سنگینِ تلخِ بزرگ، با آن جرعههای آب جاری شده توی خونم؛ تمام درونم گریه میکند.
+ یلدا جان، نت ندارم.
+ ثبت نام کردم. برعکسِ چیزی که فکر میکردم، نه زبان نه هنر ثبت نام نکردم. با حسرت، همان اولین تیک را زدم. «گروه آزمایشی ریاضی و فنی».
+ کمتر از پنج ماه تا کنکور، و من همچنان همنقدر ناآرام...
برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 155