تصاحب

ساخت وبلاگ

1.

رسالت اهل رسانه تفهیم موقعیت و موضع جهانی جامعه به عوام است. اینکه می‌گویم موضع جهانی، منظور «مرگ بر آمریکا» نیست که موافق و مخالف داشته باشد، منظور طرحی‌ست که ما هم در آن بازی می‌کنیم، یک طرح جهانی که ما از جرئیات آن هستیم، در آن نقش می‌پذیریم و قرار نیست پیروز ماجرا باشیم؛ چون طرح مال آن‌هاست، در واقع سناریو را آن‌ها نوشته‌اند و ما باید کاراکتری باشیم که آن‌ها می‌خواهند. حالا یا با گریم از ما آن نقش را درمی‌آورند یا با.. چه می‌دانم! یک تکنیک سینمایی کوفتی. سینماگر که نیستم!

بنابراین رسالت رسانه، خبرنگار و اهل رسانه این است. داستان از این قرار است که اهم و مهم وجود خارجی مطلق دارند. یعنی اینطور نیست که بخواهی انتخاب کنی چه چیزی برایت مهم باشد و بعد آن چیز مهم شود، یا به عبارتی تا زمانی که جامعه به حالت استیبل یا امن یا حرکت نرسیده، انتخاب تو در طرح دیگران است! تو اول در یک جامعه با یک حکومت واحد قرار داری و بعد در یک نظام بی‌نظمی جهانی.


گرچه تمثیل برای اذهان ناقص است، اما از آن‌جا که زبان الکنم یاری نمی‌کند یک مثال می‌زنم.


مسئله اصلی کشور دستیابی به آزادی‌های اینچنینی نیست؛ کنسرتِ مشهد نیست. ما یک مسئله اصلی داریم که اصلی باقی می‌ماند، و یک مسئله فرعی داریم که فرعی باقی می‌ماند. به عبارتی، اینکه یک ماجرا چه تعداد «دنبال کننده»، «رسانه»، «دوربین» و «سینما» دارد، تعیین‌کننده اصل و فرع آن نیست.

جبهه چپ در ایران، در سال‌های اخیر برای ابقای خود این خیانت را به جامعه و کشور کرد، که اهالی رسانه‌اش با پرداختن به موضوعاتی مثل کنسرتِ مشهد، مانع از تفهیم موضوع اصلی به عوام شدند. در واقع آن‌ها احتیاج داشتند به ایجاد یک جو، با قابلیت جذب حداکثری. و این جذب حداکثری چگونه اتفاق می‌افتاد؟ با حقنه کردن این موضوع، که یک تفکر دگم غالب وجود دارد، یک تفکر تمامیت‌خواه غالب، و ما مبارزانی هستیم که در مقام قهرمانان شهید شاملو، باید با آن‌ها مبارزه کنیم. چرا؟ چون آن‌ها اجازه نمی‌دهند در مشهد کنسرت برگزار شود، چون آن‌ها ربنای شجریان را پخش نمی‌کنند، چون آن‌ها کلش آو کلنز را فیلتر می‌کنند، چون آن‌ها توییتر و فیسبوک را فیلتر می‌کنند، نداآقاسلطان و سهراب اعرابی را می‌کشند، ضیاء نبوی را می‌اندازند زندان، اجازه نمی‌دهند نرگس محمدی با بچه‌هاش صحبت کند، هاله سحابی را موقع تشییع پدرش با باتوم زده‌اند، و بعد چارتا شعر شاملووار، از آن دسته شعرها که برای وارطان و مهدی رضایی و.. گفته می‌نویسند و فضای یک خفقان را ترسیم می‌کنند و عده‌ای آن را باور می‌کنند.


خلاصه اینکه مسئله اصلی همچنان مسئله اصلی‌ست، حتی اگر خبرنگار نداشته باشد. شهدایش شاعر و خبرنگار نداشته باشند و عده‌ای کم‌فهم، مویه و انتظار مادرانِ پسرانِ بلندبالای هنوزبرنگشته را به کلیشه کشانده باشند.


ما حدی از فضا داریم. حدی از ذهن برای فهم و درک موضوع. سطحی از تحمل برای دیدن و خنثی نشدن. وقتی عده‌ای برای انگیزه‌های سیاسی‌شان «فضا»ی رسانه‌ای را «پر» می‌کنند، ذهنِ مایل‌به‌اعتراض آدم‌ها «لبریز» می‌شود و دیگر جایی برای فهم حقیقت باقی نمی‌ماند. (و امام جمعه کم‌فهم شهری، نماینده بی‌فهم مجلس و حتی وزیر و معاون رئیس جمهور هم به آن دامن می‌زنند).






2.

کاری که آقای روحانی کرد، القای وجود یک مشکل، و طرح یک قهرمان برای حل آن بود.






3.

ما را با جریان راست کاری نیست، که آن‌ها محکوم به مرگند. انشاءالله.





4.

احساس می‌کنم الان باید تاریخ می‌خواندم، یا اقتصاد، یا فلسفه، یا سیاست؛ احساس می‌کنم الان دیر و دورترین زمان است برای تست‌های دیفرانسیل و فیزیک. احساس می‌کنم داریم لحظه‌ها را از دست می‌دهیم. می‌فهمید؟ لحظه‌ها را. لحظه‌ها را. همین چشم‌برهم‌زدن‌ها را.





5.

مهاجرانی و حتی بهنود از پرتاب موشک‌ها استقبال کرده‌اند. عرضم خدمت آقای مهاجرانی این است که برادر شما لندن چه می‌کنی؟!






6.

از معضلات راهنمایی و دبیرستانم این بود که نمی‌دانستم و نمی‌دانم وقتی می‌خواهیم متنی را با زبان معیار بنویسیم، «کتونی» همان کتونی می‌ماند یا می‌شود «کتانی». و اصلا چه اسم بی‌ربطی.






7.

توی مالتینا (سایتی‌ست که با تومان می‌توانید از آمازون خرید کنید. منتهی با قیمت دو-سه برابر) یک کتونی/کتانی گذاشته، نوشته «بوت تهویه‌دار ویژه پیاده‌روی». قیمت واقعی‌ش تقریبا 400 تومان است اما برای ایران، حدود 800.


باید بداند من این را برای پیاده‌روی نمی‌پوشم. من با این می‌روم فتح اورست. دفعه بعد هم اگر کسی بگوید کوهنوردی ورزش ارزانی‌ست با پشت دست.. لا اله الا الله.


البته مردانه‌ست.






8.

هنوز فرصت نکرده‌ام اسنادی که آمریکا از آیت الله کاشانی رو(!) کرده بخوانم. اصلا نمی‌دانم چند صفحه‌ست، کجاست، فارسی‌ست، انگلیسی‌ست، چینی‌ست، چیست؟! شما خواندید به ما هم بگویید.





9.

دلم ششصد هفتصد عنوان کتاب می‌خواهد که به اسم می‌شناسم. و بعد جایی که پس از خریدنشان بتوانم آن‌ها را بگذارم.





10.

بزرگ‌ترین راه حل برای تحریف یک حقیقت، پر کردن ستون‌های مغزی با گزاره‌های احساسی‌ست.

من به شما می‌گویم مؤمن وحدت عقل و عشق است؛ اما تا وقتی به آن نرسیده‌ایم، بهتر است اول با عقلمان تصمیم بگیریم.





11.


«صدا» و دیگر هیچ.. بعد از دو سال! بعد از بیشتر از دو سال.





12.


امسال بدترین ماه رمضان عمرم بود. کیفیت نداشت، حال نداشت، مثل همیشه نبود. اما شما این روزهای باقی‌مانده را برای این محتاج‌ترین دعا کنید.


فعلا همین‌ها.




+ آهان! راستی! آن آهنگ فوق العاده‌ای که گمش کرده‌اید The last man اثر Clint Mansell است. موسیقی متن فیلم The Fountain .





دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : تصاحب, نویسنده : ebihich8 بازدید : 133 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 8:06