سعی نکنید با یک دختربچه هجده ساله به شدت ایدهآلگرا، با منطق ساکتشدهتان حرف بزنید. سعی نکنید به او بفهمانید راهی که میرود اشتباه است. اندازه تمام شبهایی که خواب دیده است تمام گرسنگیهای جهان را از حلقوم همه بچهها بیرون کشیده و اندازه تمام روزهایی که در بیداری رؤیای براندازی ابرقدرتها را دیده، میفهمد ایدهآلگرایی تا این اندازه که او دچارش است، چقدر دردناک و زجردهندهست. اگر شماها دوخط از یک کتاب روانشناسی خواندهاید درباره ایدهآلیسم، او هر روز و هر لحظه روی یک نمونه زنده آن را مطالعه کرده. اگر شماها روبرویتان ایدهآلیستهای خفیفی را دیدهاید که زندگیشان به لجن کشیدهشده، او خودش نفس به نفس به سمت مسلخ میرود!
با من از تغییر نگویید. با کسی که از صدتا سؤال دیفرانسیل، دوتا را علامتدار میکند و توی ضیق وقت نزدیک کنکور، تندتند ورق میزند که تحریک نشود به حل کردن از ابتدای سؤالها، و بعد با گریه، در حالی که دارند تنش را ریشریش میکنند، برمیگردد و از اول همه سؤالها را حل میکند از تغییر نگویید. با کسی که هنوز در خودش مانده و هرشب، هرشب، رؤیای تغییر جهان را بال و پر میدهد، با کسی که توی ذهنش همزمان کامپیوتر و ریاضی شریف و بیوتکنولوژی و اقتصاد دانشگاه تهران میخواند و آوازه نظریات فلسفیاش در بیست و چهار-پنج سالگی به گوش تمام دنیا رسیده، با کسی که در سی سالگی ایدهاش را به سرمایه رسانده و میلیارد میلیارد پول خرج مدرسه ساختن میکند، با کسی که در سی و دو سالگی همه جای ایران مدرسه دارد و در بیست و پنج سالگی، انگلیسی و عربی و آلمانی و فرانسوی و ایتالیایی را مثل زبان مادری حرف میزند و میخواند و مینویسد، با کسی که وزیر آموزش و پرورش است، با کسی که هر روز تمام مسئولان نظام را از صدر تا زیر، تفمالی میکند، با کسی که تا بیست سالگی پنج هزار جلد کتاب را به خاطر سپرده، با کسی که بزرگترین کتابخانه شخصی دنیا را دارد، با من، با این منِ مریض از تغییر نگویید.
اگر شما یک جای زندگیتان از یک ایدهآلگرایی مخفف، یک ضربه کوچک خوردهاید، من هر روز، از خواب بیدار میشوم و میبینم مردم اندازه وقتی که خوابیدهام بدوی رفتار میکنند، هیچ مدرسهای ندارم، انگلیسی و عربی را به زور بلدم، پشت کنکور ماندهام، بچههای یمن از وبا و گرسنگی میمیرند و مسئولان بهکثافتکشیده این کثافتخانه زورشان به مستضعف رسیده و فریادهایم در گلویم میمیرند. یک احساس شبیه وقتهایی که میخواهی جیغ بکشی سر همه بود و نبود این دنیا؛ اما گلویت آنقدر خشکیده و از پسِ فریادهای قبل آنقدر زخم برداشته، که صدات در نمیآید.
شما لعنتیها که ژست خیرخواهی و مصلحتاندیشی برایم میگیرید، هیچکدام در هجده سالگی، رؤیایی از سیسالگیتان را مرور نکردهاید، که تصویرتان زنده برای تمام دنیا مخابره میشود، و شما پشت بلندگوی سازمان ملل، -وقتی که رئیس جمهور آینده آمریکا و فرانسه و آلمان، و پادشاه سعودی روبرویتان به خفقان مرگآوری فرو رفتهاند-، فریادهای خشکیده هجدهسالگیتان را، فریادهای خشکیده تمام هجدهسالههای رؤیامرده خاورمیانه را، فریادهای تمام مظلومانِ شوریده درخونغلتیده را، بر سر دنیا آوار میکنید. شما لعنتیها هیچگاه در زندگیتان بعد بیدار شدن از خواب، به یک جهان آرمانی چنگ نکشیدهاید که از لای دستانتان فرو نریزد.
من خودم میدانم کجا هستم. بروید در واقعیات خودتان با این جنگل جهانی خو بگیرید و فکر کنید چاره دیگری نیست. بروید و برای حسین تنها گریه کنید. بروید و فقط دلتنگ مسلک علیوار خمینی باشید. من آنقدر این رؤیاها را میپرورانم، و آنقدر به بندبندشان چنگ میکشم، و آنقدر به سمتشان میروم، که یک خمینی دیگر بیاورم. که خدا را وادار کنم حرف بزند. من این خرابشده را برنمیتابم. زیر معادلاتی که برایم ساختهاند کمر خم نمیکنم؛ معادله را به هم میزنم.
بروید و من را با رؤیاهایم تنها بگذارید. لاأقل اگر نشد، وقتی همه داشتیم غرق میشدیم، پیش خودم میدانم که من به خفت این جهان پتیاره تن ندادم..
برچسب : قانعان, نویسنده : ebihich8 بازدید : 142