زبان قاصر است و مقصد بس بعید

ساخت وبلاگ

1.

یک بار با فاطمه به مسخره راجع به استقرار آشوب‌ها در تاریخ‌هایی حرف می‌زدیم که با یکدیگر وجه مشترک دارند. 68 رحلت امام، 78 کوی دانشگاه، 88 جنبش سبز، و بعد می‌خندیدیم که یعنی 98 چه چیزی انتظارمان را می‌کشد؟ دیروز دیدم آقای قاسمیان در هیئت دانشگاه شریف (ایشان منبرهای سلسله‌وار زیادی در دانشگاه شریف برگزار می‌کنند و تقریبا رنک اول سخنرانی را در هیئت این دانشگاه دارند) از فتنه 98 گفته‌اند.

من هیچ‌گاه هیچ صوتی از ایشان گوش نکرده‌ام و حتی یک بار هم منبر ایشان ننشسته‌ام. اما آنچه این روزها در میان جامعه نخبگانی(!) افراد متمایل به نظام جمهوری اسلامی (در واقع آن‌ها که دنبال براندازی نیستند!) جریان دارد، نظرم را به سمت حرف‌های ایشان جلب کرد. ضمن اینکه آقای پناهیان هم چیزی شبیه به این را در منبرهای محرمشان نخ داده‌اند(!؟).


چندوقتی هست جبهه‌ای به نام جبهه عدالت‌خواهی در طیف به اصطلاح تحصیلکرده متمایل به نظام راه افتاده، که اصل موضوع به سعید زیباکلام برمی‌گردد. کاری به تاریخچه و چگونگی عمل این جبهه ندارم. بروید بخوانید. آنچه از آن به شدت متعجب شده‌ام اتحاد بعضی از آقایان که در بین برخی از مردم جایگاه مقبولی دارند، علیه جبهه عدالتخواهی‌ست.



چند روز پیش، دادستان مرکز خراسان رضوی گفته بود «اختیارات دادستان یک بند انگشت از خداوند کمتر است.»

من اهل مغلطه نیستم. اهل تعمیم‌های نابخردانه هم نیستم. اما آنچه ما امروز واقعاً از دستگاه قضا می‌بینیم لفافه‌پیچ همین حرف است. آقای صادقی با جرئت ستودنی تابوها را شکسته و آن چیزی را گفته که قوه قضائیه به آن باور دارد.


فتنه عدالتخواهان؟! تندروی؟! جلو افتادن از رهبری؟


آقای پناهیان؛ شما که در تمام طول سال‌هایی که بین قشر وسیعی از مردم به واسطه نوع سخنوری متفاوت مشهور شده‌اید و به خاطر بعض صحبت‌های درستی که به مذاق حوزه علمیه خوش نمی‌آید بارها و بارها آماج تکفیرها قرارگرفته‌اید، باید بدانید تندرو خواندن افراد به این راحتی نیست. نمی‌دانم، به جبهه عدالت‌خواهی و تشکل آن‌ها علم دارید که با خوارج مقایسه‌شان کرده‌اید، یا مغرضانه به واسطه زاویه‌ای که سعید زیباکلام با اصولگرایی گرفته، و به تلافی، اینگونه گفته‌اید؛ که دومی از انصافی که در شما سراغ دارم به دور است. ما در ایران سیاست علمی نداریم. سیاست ما یک علم نیست، مجموعه‌ای از موضع‌گیری‌هاست در وقایع مختلف؛ مجموعه‌ای از افراد. با این حال شما که با این جرئت جبهه موسوم به عدالتخواهان را با خوارج مقایسه می‌کنید، حتما چیزی بیشتر از جو منبر و حدس و گمان پشت حرفتان دارید. آقای پناهیان؛ به راستی جوانانی را که تمام آرمان‌های خود را در خمینی و انقلابش یافته‌اند، از روزمرگی خفقان‌آوری که حزب اللهی‌های مورد پسند شما -که سال‌هاست در ISU برایشان منبر می‌روید- دچارش هستند، فاصله گرفته‌اند و از عمر و مال و جانشان برای آرمان‌های خمینی هزینه می‌دهند، با ریفرمیست‌هایی که علناً به دنبال براندازی نظام جمهوری اسلامی هستند یکی می‌کنید؟


آقای پناهیان! آرمانشهر شما جمهوری اسلامی‌ست؟ اگر اینگونه‌ست که حرفی نمی‌ماند. اما اگر شما آن فرد بی‌پروا در انتقاد به سیاست‌های فشل حوزه علمیه هستید، اگر آنگونه‌اید، با همان لحن خاص که از امام و حضرت آقا حرف می‌زنید، باید تفاوت جوان‌هایی را که ولی فقیه را به عنوان اصل بلامنازع پذیرفته‌اند، با آن‌ها که از سر ناچاری به اصطلاح خودشان دنبال اصلاح جامعه‌اند بدانید! اگر جلو زدن از ولی فقیه را از جانب ما می‌دانید؛ برائت می‌جوییم. ما به خوبی می‌دانیم در جامعه آرمانی مبتنی بر وحی و ولایت، وظیفه ولی فقیه تنها ایجاد پیش‌زمینه تدریجی حق‌طلبی در عام جامعه‌ست، و نه «فهماندن» زورچپانی، و در چنین صحنه‌ای، تندروی یا کندروی ولی فقیه اساساً موضوعیت ندارد!


آقای پناهیان؛ تا کی باید در بند کنسرواتیسمی که آقایان گرفتارش هستند به وقایع نگاه کنیم؟ پس وقت آن برخورد انقلابی-عقلانی که با مفاهیم رادیکال استحاله نمی‌شود کی می‌رسد؟ می‌خواهم بپرسم در چشم شما قوه قضاییه با ولی فقیه به وحدت رسیده‌اند؟! چگونه می‌توان ظلمی را که قوه قضائیه به مستضعفین روا می‌دارد انکار کرد و سکوت نکردن در برابر آن را با «انتقادهای درست خوارج» مقایسه کرد و آن را جلو افتادن از ولی فقیه دانست؟ اگر ما از موضعی خودیافته با مسائل برخورد می‌کنیم، شما که خود را سرباز حضرت آقا می‌دانید باید بهتر از ما بدانید، «از او به یک اشاره، از ما به سر دویدن»! وظیفه ولی فقیه مداخله مستقیم در این امور نیست، که حالا بخواهیم آدم‌ها را با برچسب تندرو و کندرو دسته‌بندی کنیم؛ اگر منظورتان این بوده. و اگر نه، چرا در منبری که برای آدم‌های رباتی تغذیه‌شونده که از خود عمل و فکر مستقل ندارند، می‌روید، چنین شبهه‌ای مطرح می‌کنید؟



آقای پناهیان؛ من یک بچه ناچیز نادانم در جمهوری اسلامی ایران. سنی ندارم، مادرم یک معلم ساده‌ست و پدرم در تمام سال‌های عمرم تمام تلاشش را برای سرکوب روحیه پرسشگری من، و دور نگه داشتنم از سیاست کرده؛ از پیچیدگی‌های سیاسی که شما سر در می‌آورید، چیزی نمی‌دانم. من پشت صحنه تئاترم بودم، کاری نه تنها به شما، که به خدا و امام زمان هم نداشتم. نمازی می‌خواندم و روزه‌ای می‌گرفتم، به تحقیق مقلدانه. چشم باز کردم و دیدم آرمان‌های خمینی مسحورم کرده. چشم باز کردم دیدم افتاده‌ام وسط راهی که بازگشتی از آن نیست. هجده سالم بیشتر نیست، و در اوج روزهای شکوفایی، نشسته‌ام به سوگ آرمان‌هایم.

آنگونه که به وضعیت آموزش، حوزه علمیه، صداوسیما، -به درستی- انتقادهای بی‌پرده می‌کنید، (گرچه از شما بیش از این انتظار می‌رود و در قاموس من شما نهایتاً یک-دو درجه از سکون فاصله گرفته‌اید) انتظار می‌رود با همان دید رئالیسمی و بدون تعصب وضعیت امروز جمهوری اسلامی را به عنوان تنها حکومت قدرتمند وحی‌محور از نظر بگذرانید.

اوضاع آموزش، اوضاع ذهنی مردم، معیارهای اومانیسمی که حزب‌اللهی-روشنفکر امروز را هم تصرف کرده و نشانده‌اندمان و هر روز خفت‌بار، قدمان را با آن‌ها اندازه می‌گیرند، این حجم از نادانی و کژتابی در امت حزب اللهی که شما و دوستانتان در تمام این سال‌ها مسئولیت تربیتشان را به عهده داشته‌اید، این خمودگی، اینهمه نادانی، اینهمه ظلم؛ نه تنها صدای اعتراضتان را آنگونه که باید نمی‌شنویم، که می‌شنویم حق‌طلبانی را که به آرمان‌های امام دل بسته‌اند و از نشئگی خفت‌باری که اکثریت جامعه امروز را، اعم از روشنفکر و حزب‌اللهی تصرف کرده، گذشته‌اند، با خوارج مقایسه می‌کنید!


و شب شام غریبان آن نمونه کامل ظلم‌ستیزی، دختربچه هجده ساله‌ای با صورت خیس از اشک و دلی اندوه‌اندود، در حالی که تمام رؤیاهایش را نقش بر آب می‌بیند، سردرگم و متحیر، منتظر است کسی در میان خیل آن‌ها که خودشان را سرباز ولی فقیه می‌دانند برخیزد و کاری برای انقلاب خمینی بکند؛ بلکه این کودک نادان که تمام امیدش به زندگی را به سرنوشت این انقلاب گره زده‌ کمی آرام بگیرد.. 

روشنمان کنید آقای پناهیان! منظور دقیقتان چه بوده؟ اهم موضوعات تصحیح وضع موجود نیست؟ مردم کورند؟ نمی‌بینند و این جوانان دارند چشم مردم را به وقایع تلخ جاری در جمهوری اسلامی باز می‌کنند؟! صرفاً اینکه چند جوان حقایق را از قوه قضاییه طلب کنند می‌شود «تضعیف منبع حل مشکلات» -ولی فقیه-؟!


زبان قاصر است و مقصد بس بعید؛ ناچاراً جزاکم الله خیرا، آقای پناهیان. و بیخیال..







2.

آن‌ها که بهانه کم‌کاری خود را در روایات آخرالزمان می‌یابند و می‌گویند ما به این اوضاع محکومیم، حتما اطلاع درستی از آنچه مکاتب انسان‌گرا بر سر بشر آورده ندارند. جغرافیای وسیعی از این جهان برای تن دادن به آخرالزمان وجود دارد؛ اگر ما هم باید سر خم کنیم و شبیه آخرالزمان باشیم پس آن یاران حجت که کوه‌ها را جابه‌جا می‌کنند در کدام نقطه کهکشان نفس می‌کشند که آثاری از آن‌ها نمی‌بینیم؟ استدلال نکنید به اینکه خدا خوبان را پنهان نگه می‌دارد! اینجا نقطه عطف تاریخ است که اگر دیر بجنبیم سرنوشت نیم قرن آینده بشر را چندده‌قرن به تأخیر انداخته‌ایم. اینجا همانجاست که بشر به انحطاط می‌پیچد و هرکس چیزی در توشه دارد، باید رو کند. هرکس فریادی در گلو دارد باید بزند. رویش‌های انقلاب کجایند؟! غرق رخوت دم عصر چای و قلیان؟









3.

صدیقی الأبدی

وداعاً یا عضدی

یا رکنی فی الشددِ

عباس یا سندی..


من بعدک اشتعلت

روحی و ما سکنت

و زینب ضُربت

و بعدها سُبیت


یا أخی الحبیب

أنت أنت لی طبیب

أشرقت دماک

ثم سرت للمغیب

إننی هنا، یا أخی هنا غریب

یا أخی الحبیب


ساقی الحرم

قمر العشیرةِ..




زمزمه‌های زیرلبی..

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 143 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 1:07