در پسِ تاریکی جنگی برای نمایشِ زورِ نور است، بیش از آنکه میدانی برای ظهور نور باشد. اگر فرض را بر این بگذاریم که در یک ارتباط مشخص، سخت معنای خودش را یافته، آنگاه بیش از آنکه منتظر روزهای خوب باشیم، شوق نوشتنِ منظومه روزهای تلخ را داریم. همین است که میگویم شعر و شاعر نفرینشدهست. داستان اگر بخواهد به دلِ خواننده احمق بنشیند، ناچار است به کنارِ هم چیدنِ هنرمندانه عناصری به قصدِ تکمیلِ روایتِ شاعرانه از اتفاق و این یعنی داستان از پیش در سطحی از ابتذال پیشفرض طرح میشود، مگر آنکه برای مذاقِ احمقها وقایع را بازیچه آراستن نکنی.
من به این روایتهای شاعرانه دل نبستهام. من از این روزهای محاصرهشده با ددلاین و اضطراب و امتحان از عمق وجودم متنفرم و هیچ علاقهای به نمایش قدرت ندارم، و هیچ منظومه قهرمانانهای بنا نیست روایتِ این روزهای سگی باشد. هیچ چیزِ خوبی در دیدارهای دهدقیقهای مسیر دانشگاه تا مترو نیست. هیچ چیزِ خوبی در اضطرابهای وحشتناکی که تجربه میکنم نیست. هیچ چیزِ لعنتی خوبی در این حرفهای کوتاهِ قبل از بیهوششدن نیست.
ما آدمهای نصفهنیمهایم. هیچچیزِ خوبی در نصفهنیمه بودن نیست.
هیچچیزِ خوبی.
برچسب : نویسنده : ebihich8 بازدید : 137