حال من بد بود اما، بی تو بدتر می شود...

ساخت وبلاگ

/ : از این نهنگ های به گل نشسته که کوه کوه ریخته اند روی هم و مثل یک تپه کوتاه لم داده اند یک گوشه و با چشم بسته زل زده اند به تو، کاری بر نمی آید. جمعی لم داده اند. جمعی آفتاب می خورند. جمعی به گل نشسته اند. جمعی زل زده اند به تو، آن هم با چشم بسته. یک نفر کاری از پیش نبرد شاید، اما جمعی، می بَرند. خوب هم می بَرند. کاری که از دستشان بر نمی آید، با کاری که پیش می برند از زمین تا آسمان فرق دارد. از خورشید تا کهکشان آندرومدا. از مرکز یک سیاهچاله تا نوری که می بلعد و به یک آن نیست می کند. از افق دریا تا ساحل و نهنگ های به گل نشسته.

 

// : تو هم یک گوشه کار را بگیر که با هم پهنش کنیم. مثل سفره های عیال واری خانه های قدیمی، که باید دو نفر، دو سرش را بگیرند و پهنش کنند.

 

/// : هنوز هم کسی نمی داند سرِ نوری که غرق یک سیاهچاله می شود چه می آید. کاری که از دستشان بر نمی آید، با چیزی که به سرشان می آید، زمین تا آسمان فرق می کند.

 

//// : از تجمع بترس. تار مو هم به بند می کشد، اما دسته مو بیشتر.

 

///// : بیا نسل این عاشقانه های احمقانه را از روی زمین برداریم. ماه خیلی کوچک است برای مشبه به معشوق بودن. خورشید هم. دریا و آسمان هم. کهکشان هم. دریا دریا ستاره هم. معشوق اصلا خارج از اصول تشبیه است. بیا دنبال یک چیز خوب بگردیم برای شبیه او بودن. که مثلا تمام راه و چاه سر راهش را غرق می کند در خودش و سرنوشت غرقه های عشقش تا ابد نا معلوم است. مثل نوری که جاذبه سیاهچاله آن را به درون خودش می کشد. مثل نوری که معلوم نیست چه می شود.

 

////// : بگذریم از این که نور، نور است. سیاهچاله یک چیزی از نور هم آن ورتر است.

 

/////// : هوم؟

 

//////// : معشوق من یک چیزی توی مایه های سیاهچاله است. واردش که می شوی، ته سرنوشتت پیدا نیست. حالا آدم را چه حاجت به سرنوشت، وقتی به معشوق وارد شده؟

 

///////// : این نهنگ ها که به گل نشسته اند، جمعی نگاهت می کنند، آن هم با چشم بسته. بعد من باید مدام توی گوشت بگویم که «بترس از تجمع»...

 

///////// : صحیح که نور روشن تر از سیاهچاله است، اما آخرش غرق سیاهچاله می شود...

 

////////// : بیا حالا به خدایت بگو که بگوید «کن»، تا «فیکون».

 

/////////// : یک سیاهچاله از نور، که امواج تاریکی را غرق می کند در خودش. انگار که تاریکی اصلا نبوده باشد!

 

//////////// : معشوق من همین است! یک وسعت بی کران از نور، که امواج تاریک را غرق می کند در خودش، انگار که اصلا نبوده باشند...

 

///////////// : نهنگ های به گل نشسته که به جای مار چنبره زده اند روی گلو...

 

////////////// : که مثلا بشوی جزءِ یک وسعت بی کران از نور، با جاذبه ای به شدت جذب کننده... «انگار که اصلا نبوده باشی»...

 

+ هیچ چیز شبیه او نیست. ممکن است چیز ها شبیه او باشند.

+ قانون کپی رایت هم برود سرش را بگذارد بمیرد. وزن مثلا مصرع عنوانم مثل شعر کسی ست که نمی دانم کیست! این را که نباید بگویم؟ هان؟

دل‌گرفتگی.....
ما را در سایت دل‌گرفتگی.. دنبال می کنید

برچسب : حال من بد نیست,حال من بد است,حال من بد نيست,حال من بد,شعر حال من بد نیست,حال من دلزده بد نیست,چرا حال من بد است,حال من بد نیست غم, نویسنده : ebihich8 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 14:08