گفتم بغض میکنم تا بیایی.
گفتم گریه نمیکنم تا بیایی.
گفتم این غلیان نزدیک به انفجار رگهام باید به راهِ تو باشد.
گفتم گریه من را خواب میکند.
سبک میکند.
گفتم بغض میکنم تا بیایی.
این خشمِ سنگینِ بی تو بودن را نگه میدارم که بیایی.
گفتم؛ گفتم اما نمیشود. گفتم اما گریه کردم و گفتم. به پات مردم و گفتم. قبلِ آمدنت فدات شدم و مردم و گفتم.
...
بیا.
+ آه! اللهم إلیک أشکوا... من فقد نبینا... و غیبة ولینا... و غیبة ولینا... ولینا... ولینا... ولینا... ولینا...
+ ما را به سختجانی خود این گمان نبود...
+ در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست.../ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...
برچسب : ترسم که اشک در غم ما,ترسم که اشک عالی نژاد,ترسم که اشکم,ترسم که اشک نامجو,ترسم که اشک در غم ما نامجو, نویسنده : ebihich8 بازدید : 150