ما که از اول اینجوری نبودیم. دعا از لبمون رد نشده بود مستجاب بود. خودت که یادته آقا مرتضا! چه حالا بر ما گذشت خدایی. اما دیگه نمیشه اونجوری بشه. نمیدونم، یه جور غلبه عقله انگار. تا میخوایم بریم تو یه حالی عقلمون ابرو خم میکنه که یعنی این چه وضعشه؟ آقا مرتضا ما خیلی عوض شدیم. خودت که بهتر در جریانی. ولی از تو چه پنهون، اون خود بی عقلمو بیشتر دوست داشتم. اون که قلبش کف دستش بود، اون که آروم از بین جمعیت راه باز میکرد که دست بزنه به ضریح، اون که محرم صفری یه وقتا انقدر گریهش میومد که تو حال بیخودی میزد توی سر خودش.
ولی دیگه برنمیگرده اون حال آقا مرتضا. ما خیلی عوض شدیم. از تو چه پنهون، دیشب پریشب وقتی مطمئن شدم فلانی ازدواج کرده، فکر میکنی چقدر اشک ریختم؟ دو چیکه آقا مرتضا. دو چیکه. بذاری کنار گریههای قبلی، میبینی دو چیکه هم نمیشده تازه. سر شب بود. خوابیدم. یه ساعت، دو ساعت، نمیدونم. هرچی بود کم بود، اما من انگاری یه عمر خوابیده بودم. انقدر راحت بود. بعدش بیدار شدم، آره، منکر نمیشم یه دوسهتا دریایی بغض مونده بود پشت گِلوم، ولی گریهم نیومد. یکمی فین فین میکردم، ولی مال گریه نبود. پا شدم فیلم دیدم. یه دو چیکه اشکم سر اون ریختم و همین آقا مرتضا. بعدش هیچ. حالا بگم شبشم خوابم نبرد. ولی آخه ما هیچ شبی خوابمون نمیبره! پی فلسفه هم نگرد که بگی اون شب یه جور دیگه خوابم نبرده. نه! عینهو همون شبای قبل. همه چیو سپردم به خدا آقا مرتضا. انگار نه انگار از دو سال و نیم پیش که فلانی به من گفت خانوم فلانی من دوستون دارم، فلانی رو دوست داشتم تا همون روزی که دلمو شکست، تا همه روزای بعدی که دل سپرده بودم و دلمو شکست، تا همین دیشب پریشب که تو اوج تنفر دوسش داشتم و به هیچکس نمیگفتم که نگن دختره احمقه، تا همه حرفایی که بهم زد و عمراً کسی بزنه به یه دختر نازپرورده، تا همه دو سال و نیم، بیشتر از دو سال و نیم دوسش داشتم. شما حساب کن ما از چه چیزا که به خاطرش نگذشتیم آقا مرتضا. کوچیکَش غرورمون بود. بزرگَش که همه زندگیمونم بود، قلبمون بود. آقا مرتضا انگاری قلبم دستمالی شده باشهها، اون حسو دارم. حقمه. ولی از تو چه پنهون، یه مزهای داده زیر زبونم که نگو. خلاف سنگین بوده دیگه. انگاری بیای قاطی گنده لاتا. اصلا اسمشم که زمزمه میکنم زیر زبونم، تموم تنم میلرزه. عااااا...شـ.. عــ ... ـاشـ... . نه که گُنده لات بشی، که وقتی اسمت عاشقه گنده لات گنده لاتایی. آقا مرتضا مخلص کلام اینکه بیخیال شدیم! اون گل سرخ تکثیرناشدنی که بهمون گفته بود و، آبادی وسط کرمون که اسمش ماهان بود و، رفقاش که میخواستن مسخرمون کنن مثه کرمونیا میگفتنمون ماهون و، رگ خواب و، اون خش صداش اون شبی که دم اذون صبح بهم زنگ زد و، دانشگاهش و، حقوق بهشتی و، المپیاد و، کرمون و، بوته گل سرخ حیاطشون و، همه رو یادمون رفت. انگاری تا حالا کسی بهمون نگفته گل سرخ تکثیرناشدنی. انگاری فلانینامی اصلا نبوده تا حالا که ما بریم از زندی بپرسیم خانوم فلانی رو یادتونه؟ دوره فلان المپیاد؟ طلا شد؟ زندیام فکر کنه میخوام چی بکشم از زیر زبونش بیرون! انگاری ما اون شب که خونه پر مهمون بود ننشستیم پایین روشویی تا خود صبح زار بزنیم. انگاری تا حالا دست دراز نکردیم از بالای ماه روی زمین، که التماس یه نفر کنیم بیاد بالا. انگاری تا حالا دین و فلانمون رو قورت ندادیم که بهش بگیم «دوسِت دارم». که بهش بگیم «خیلی دوسِت دارم». که شیش هف بار بهمون بگه «برو لعنتی»، باز قلبمون، قلب معصوم بی هوس شونزده هفده سالمون داااااااد بزنه «دوسِت دارم». انگاری تا حالا هیچکسو دوست نداشتیم آقا مرتضا. انگاری تا حالا فلانی بهمون نگفته نظام ناز و نیاز دنیا رو به هم زدیم. که باید مثه خاتونای قجری میبودیم و نبودیم. که باید سگ محل میکردیم عاشقو، ولی نکردیم. که باید معشوق میموندیم، ولی.. ای دل غافل! عاشق شدیم..
آقا مرتضا حالا که همه چی تموم شده بذار بگم تف به همه اونایی که منطق میچپونن تو ذهن آدما. نظام ناز و نیاز دیگه چه کوفتیه؟ آقا مرتضا مایی که بلد نیستیم قلبمونو خفه کنیم کجای نظام ناز و نیازیم؟ آقا مرتضا این مزخرفات احمقانه رو تو کدوم دانشگاهی ریختن تو مغز فلانی؟ آقا مرتضا دختربچه شونزد هفد ساله از کجا باس بدونه عاشقو باس سگ محل کرد که موندنی بشه؟
باس برم به همه دخترا بگم عاشقو سگ محل کنن. حتی اگه دلشون داره میره براش. حتی اگه دارن از دوریش میمیرن. تو این کفرخونهها معلوم نیست چی ریختن تو مغزشون که عاشقی درست و درمون یادشون رفته. سگ محل نشن فکر میکنن یه جای کار میلنگه، یه چیزی سر جاش نیست!
اصلا میدونی چیه، وقتی فهمیدم یه نفس راحتی کشیدم که نگو. یه بار سنگینی از رو دوشم برداشتن که انگاری نهصد و دوازده روز تموم با خودم میکشیدم. پارسال کبیسه بود؟ پیارسال چی؟ حالا یکی دو روز توفیری نمیکنه بین اینهمه روز. یه شبایی انقدر بهش فکر کردم که خودش یه عمر بود. یه شبای کشداری رو با فکرش گذروندم که این عدد و رقما توش گمه.
الان دیگه میگم آخیش! انگاری فلانی تا حالا اصلا نبوده. انگار نه انگار اون روزایی از زندگیم که نمیدونستم هوس چیه و کیه، به یه نفر از عمق وجودم گفتم «دوسِت دارم». الان به همه اون پنج شیش تا عاشق و سه چار تا خواستگار فکر میکنم، دوباره خودمو درست میکنم آقا مرتضا، انگاری فلانی اصلا وجود نداره! باز عاشق میشم، باز به یه نفر میگم «دوسِت دارم»؛ باز همه قلبمو میریزم پای کسی که تو اون خرابشدهها نظام ناز و نیاز نریخته باشن تو مغزش. آقا مرتضا عاشق با سیاست بیگانهست.. این بار چشمامو باز میکنم، اجازه میدم عقلم غلبه کنه، اجازه میدم بهم بگه این یکی بهتره و اون یکی بدتر، این بار یکیو انتخاب میکنم که حالیش باشه عشقی که میریزم به پاش، واسه این نیست که عاشق کم داشتم، واسه این نیست که بلد نیستم سگ محل کنم، واسه این نیست که تنهام! فقط محض اینه که عشق توی ذات عاشقه.. نمیتونه تصمیم بگیره الان باید عشق بورزه یا نه! نمیتونه سیاسیبازی کنه..
آقا مرتضا! توئم همه اون گلههایی که اومدم سر مزارت و از فلانی کردم فراموش کن. من که گذشتم اگر چیزی بوده برای گذشتن. این صورت خیس الانو نبین.. فلانی هم که تقصیری نداشته! ما هم دیگه اون مستجاب الدعوه قبل نیستیم که آه بکشیم و بگیره. خوب میشم اگه میخوای بدونی. اگه برات اهمیتی داره. حالا گریه میکنم، از تو چه پنهون، مهره و دم صبحه و جیرجیرکا تازه زبون به دهن گرفتن، قلبمونم مچاله میشه وقتی یه چیزایی یادمون میاد.. ولی تموم شده دیگه! الان میخوابم و همه چی یادم میره..
اصلا نمیخوام داستان عشقی درست کنما! ما الان وسط میدون جنگیم. ولی خب مبارک هم باشن. نه؟ خوشبخت بشن. اونقدری خوشبخت که هیچکس نباشه.
میدونی آقا مرتضا؟ ما هیچوقت سیاسی نبودیم.. هروقتم خواستیم ادای سیاسیا رو در بیاریم، لو رفتیم.. حالا که عقلم غلبه کرده یکیو انتخاب میکنم که بدون سیاسیبازی عاشق بمونه.. بدون سیاسیبازی موندنی باشه.. آره آقا مرتضا.. خودت که عاشق بودی بهتر میدونی! هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست..